(یا رب الحسین،به حق الحسین،اشف صدر الزینب،به ظهور الحجت)
یک دعا می کنم همگی بگید آمین انشالله اون زمانی که صاحبمون و آقامون تشریف می آورند و این نانجیب های سگ وهابی رو از قبر بیرون می کشند که انتقام پهلوی شکسته ی مادرشون و گلوی خشک بریده جدشون و عموشون عباس(ع) رو بگیرند اون لحظه همگی ما اون جا باشیم و این صحنه رو ببینم و تکبیر بگیم تا این دلمون خنک بشه
این وبلاگ رو برای نگاشتن دلنوشته هایی که دلخون و دلتنگم کرده در غروب دلتنگ جمعه 4/9/1390شمسی و 28ذیحجه1432 قمری و 26/11/2011 میلادی به آدرس
www.delkhoon.ir ایجاد کردم و امیدوارم که دلتنگی هایم موجب رنجش و آزردن خاطر عزیزی نشود و سعی دارم دورن این صفحه اختصاصی از هر آنچه که موجب دلخونی و دلتنگیم می شود بنویسم و منعکس کنم حتی اگر هم خودم را مورد هدف نوشته هایم قرار دهم و به قولی خود و عوامل مجموعه فرهنگی مذهبی بچه شیعه را مورد نقد و انتقاد قرار دهم.
سلام عنوان مطلب : تن فروشی در شب پنجم محرم و در ماه حُزن و اندوه اهل بیت(ع)...! از دیشب که با این موضوع مواجه شدم به کل به هم ریختم و دستانم و دلم از تایپ کلمات و انتشار این خبر می لرزد. و با عرض تأسف برای خودم و برای بچه مذهبی ها و بچه حزب اللهی ها و کسانی که داعیه دار عزاداری برای سید و سالار شهیدان هستند همچون مداحان و آقایون منبری که فراموش کردیم حضرت حسین(ع) برای جلوگیری از ترویج فساد قیام کرد و با عرض تأسف باید عرض کنم به چشمان خودم دیدم در شب پنجم محرم1437 مصادف با یکشنبه94/7/26 تن فروشی و خودفروشی را در خیابانهای تهران دیدم.
شب گذشته به مراسم عزاداری در شمال تهران رفتم و پس از پایان مراسم خیابان شریعتی از شمال به سمت جنوب این خیابان را برای برگشت خود انتخاب کردم نزدیک به سرخیابان میرداماد که رسیدم ناگهان چشمم به خانمی بَزَک کرده افتاد که قطاری از ماشین های لوکس و شیک برایش صف کشیده بودند و نگاهم را از آن صحنه برداشتم و به مسیرم ادامه دادم و مسافتی بین 1000 تا 1500 متر رو طی نکرده بودم یکدفعه یک صدایی در گوشم زمزمه شد هاشا به غیرت حیدری ات هاشا به معرفت حسینی ات اسم خودتم گذاشتی بچه شیعه اسم خودتم گذاشتی محب الحسین(ع) خیلی راحت از کنار فساد می گذری...! دلم لرزید و به خودم اومدم و سریع دور زدم برگشتم همون نقطه ای که خانم بَزَک کرده منتظر مشتری ایستاده بود. رسیدم اونجا دو دل شدم یک دل می گفت برو جلو بگو خانم حداقل مَشتی باش معرفت داشته باش و در این ماه حُزن و اندوه اهل بیت(ع) این کار رو انجام نده یک دل دیگر هم میگفت بابا به تو چه ربطی داره ول کن برو پی زندگیت. حدود 6 دقیقه از زمان رو همین جوری سپری کردم و با خودم کلنجار می رفتم تا اینکه دیدم ماشین پلیس اومد و بعد از نگاهی به اون صحنه از اونجا رفت و من تعجب کردم چرا نیروی انتظامی که ضابط قضایی هست هیچ اقدامی نکرد و سریعا رفتم دنبال ماشین پلیس و با بوق زدن ازش درخواست کردم که در گوشه ای متوقف بشه که همین هم شد....